خدا به عسلکم رحم کرد
دختر نازم عسل قشنگم
امروز پنج شنبه ۱۷/۱/۱۳۹۰ ساعت ده دقیقه به ۸ شبه.مامان جون شما الان لالا کردی .اما نیم ساعت یش خدا خیلی به تو و ما رحم کرد.مامانی داشت تلفنی با خاله مژگان حرف میزد که یهو شما یه تیکه از نون سنگگی که دستت بودو کندی و تو گلوت گیر کرد.بابایی کلی زد پشتت تا خدا رو شکر از گلوت در اومد.
مامان جون دفعه اول بود که نون به این سفتی رو میکندی اونم با لثه هات الهی دورت بگردم که درد دندونتو سر اون تیکه نون بیچاره خالی میکنی.ولی خداییش مامان جون اصلن فکرشو نمیکردیم اینکارو بکنی از این به بعد چهار چشمی مواظبتم تا اینجوری نشه قول میدم مامان
یه کار دیگه نفسم که تازگی ها انجام میده اگه گفتی چیه مامان جون.فکر نکنم بدونی شما شیطون خانم تا ضبطو روشن میکنم تندتندتند چهار دست و پا میدویی سمتش و وولومشو میچرخونی خودتم از اینکه صدای ضبطو بلند کردی کلی حال میکنی.
امروز برای اولین بار از صدای میکسر نترسیدی خیلی تعجب کردم آخه قبلن همیشه کلی گریه میکردی تا سوپتو میکس کنم.
عزیز دل مامان مامان و بابا عاشقتن و همه تلاششونو برای موفقیتت میکنن