سال نو با عسل خانم
تبریک سال نو از طرف عسل مامان به همه نینی های خوشگل و بامزه
HAPPY NEW YEAR
امروز جمعه 5 فروردین ماه سال 1389 ساعت 1:10 دقیقه ظهره .مامان جون شما الان لالا کردی و مامانی داره برات تند تند مینویسه.شما 6 روزه که 6 ماهت تموم شده و وارد هفت ماهگی شدی.شنبه رفتیم تا واکسن 6 ماهگیتو بزنیم الهی بمیرم خیلی گریه کردی و درد داشتی من دو دفعه پیش که رفتیم بهت واکسن بزنیم نتونستم بیام داخل اتاق ولی این دفعه گفتند که چون شما 6 ماهته و شیطون شدی باید منم باشم تا دستاتو نگه دارم
الهی بگردم مامانی داشتی همش میخندیدی و اصلن فکرشم نمیکردی که تا یه دقیقه دیگه 2 بار بهت واکسن میزنن.من همش بوست میکردم که یهو دردو حس کردی و زدی زیر گریه.بعدش سریع بغلت کردم و اومدیم خونه.خیلی درد داشتی و مرتب گریه میکردی.شبم که تب کردی.بعد از واکسنتم مامان جون روز اول عید سرما خوردی و الانم هنوز خوب خوب نشدی.
مامانی الان 15 روزه که داره بهت سوپ میده کلی دوسش داری و با اشتها میخوری اما از فرنی و سرلاک متنفری .
یه کار جدید شما مامانی اینه که از دیروز داری خود خودت با کمک یه دستت میشینی
آفرین به تو خانم خانمای مامانی
.من نمیدونم اگه این سی دی های بیبی انیشتین رو نخریده بودم چه جوری باید ساکتت میکردم.عاشقشی و هر وقت گریه میکنی سریع برات میزارمش.بابا جون میگه دیگه از این سی دی خسته شدم اما چه کار کنم مامانی تنها چیزی که میتونه شما رو برای یک ساعت آروم نگه داره این سی دی هاست.روزی صد بارم ببینی بازم دوسش داری.مخصوصن اون قسمتی که حلقه ها میان یا اون عروسک گانگارو.از ته دل میخندی و سعی میکنی کاراشونو تقلید کنی.
راستی مامانی دیشب یه خواب بد دید .خواب دید که خدا بهش یه بچه کم توان ذهنی داده بود .مامانی من و بابایی توی خواب خیلی ناراحت بودیم.از خواب که پاشدم کلی ماچت کردمو خدا رو به خاطر دسته گلم شکر کردم
خدا جون شکرت به خاطر این عسل شیرینی که نصیبمون کردی