وقتی عسل گلمو 6 ماهه باردار بودم اینارو براش گفتم

دخترم عسل

امروز پنجم تیر ماه سال ۱۳۸۹هجری شمسی مصادف با ۱۳ رجب سال ۱۴۳۱هجری قمری و ۲۶ ژوئن سال ۲۰۱۰ میلادیه.عزیزم الان تو ۶ ماهه هستی و من حرکات تو رو توی شکمم کاملن احساس میکنم.مخصوصن حدودای ساعت ۱ و ۲ بعد از ظهر  .

دختر قشنگم من هر روز برای اومدنت لحظه شماری میکنم.دوست دارم که صورت قشنگتو زودتر ببینم.عزیزم مامانو بابا خیلی تنها هستند دوست دارند زودتر بیایی و ما رو از تنهایی در بیاری.امروز مامان تنهاست با اینکه روز تعطیل رسمیه و روز پدره.راستی تولد باباتم هست ولی بابا برای اینکه تو دختر گلم و مامان از لحاظ مالی به مشکل برنخوریم امروزم رفته سر کار.عزیزم الان حدودن ساعت۱:۲۰ دقیقه است و دارم تکوناتو حس میکنم.عسل جان منو بابا برای اتاقت پرده خریدیم یه پرده صورتی قشنگ که روش رشته هایی از نخ های صورتی هستو با یه قلاب خوشگل بسته میشه.فعلن چیز دیگه ای نگرفتیم فقط تخت و کمدتو سفارش دادیم یافت آباد بیعانه دادیم تا شهریور ماه بیارنش.آخه مامانی روز به روز داره سنگین تر میشه .ترسیدم دیگه نتونم برم.راستش یکم گرون شد ولی برای دختر گلم هر کاری بتونیم میکنیم.کل سرویس تخت و کمد توی بازار ۶۸۰۰۰۰ تومان میشد ولی بابا جون یه میز توالت خوشگلم واست سفارش دادو قرار شد بهترین چوبو لولا رو برات کار کنن.تازه قفلای کمدتم گفتیم خارجی بذاره .کریر و کالسکتم رفتیم دیدیم ولی بابایی دنبال بهترین مارکاست مثل مکسی کوزی خیلی قشنگه به محض اینکه پول دستمون بیاد میریم همونو برات میخریم.چند وقت دیگه دقیقن ۲ هفته دیگه یعنی ۱۹ تیر نامزدی دایی مجتباست .دیروز رفتیم که برای خودم لباس بخرم ولی مامانی تو اینقدر هیکلمو بهم ریختی که هیچی بهم نخورد.شوخی کردم عزیز دلم من این هیکل بهم ریخته رو به عشق تو تحمل میکنم.دختر نازم اینارو نگفتم که منتی بذارم سرت که ما برات کلی خرج کردیم از این جور حرفا.فقط دلم میخواد وقتی بزرگ شدی و این خاطراتو خوندی بدونی که مامانو بابا برای راحتی تو خیلی تلاش کردند.و حداقل تمام سعیشونو کردند.عزیزم دوست دارم و بیصبرانه منتظرتم تا بیایی