عسل خانم به عکاسی میرود.

دختر نازم عسل خانم

امروز یکشنبه ۱۷ ۱۱/۱۳۸۹ ساعت۹ شبه.بابایی طبق معمول جلوی تلویزیون نشسته و فیلم زبان اصلی نگاه میکنه شما خانمی هم لا لا کردی البته با کلی ناز و عشوه آخه همش بیتابی میکنی لثه هات به شدت درد داره و مجبوری واسه در اومدن صدفای قشنگت درد زیادی رو تحمل کنی.قربونت برم مامانی که اینقدر باید درد بکشی.

امروز صبح با مامانی رفتیم بیرون توی کالسکه خوشگلت گذاشتمو راه افتادیم اولش کلی حال کردی اما به محض اینکه آفتاب خورد توی چشات شروع کردی به گریه کردن این عادتو از روز تولدتم داشتی فکر کنم باید یه عینک آفتابی خوشگل واسه دخملم بخرم تا اینقدر از آفتاب فراری نباشه.آره مامانی منم مجبور شدم بغلت کنم.با یه دستم شما رو بغل کردمو با یه دست دیگه کالسکتو تا بالاخره رسیدیم خونه.آخه یه جورایی حقم داشتی .صبحا عادت داری ۹.۵ از خواب پا میشی بعدش با مامانی کلی بازی میکنی و پس از تعویض پوشک شما خانمی شیر میخوری و دوباره لا لا میکنی بیتابی امروزت بیشتر واسه این بود که لا لا داشتی و برای خوابیدن توی کالسکت راحت نبودی.

راستی امروز ایمیلامو چک کردم.خاله الی از سوئد کلی از وبلاگتو عکسای دخمل خوشگلم تعریف کرده بود خاله الیت یکی از دوستای گل مامانه که قبلن با هم زبان درس میدادیم.الانم داره توی سوئد درس میخونه ایشا ا.. که موفق باشه.

دخمل نازم.دیروز با با با جون رفتیم عکاسی تا ازت عکس بگیریم.گل گل گل بودی اصلن نق نزدی با اینکه ۴ ساعت توی ماشین بودیم تا کارامونو انجام بدیم اصلن مامانی و بابایی رو اذیت نکردی.آفرین به تو دخمل گلم که اینهمه ماهی.

خوب عزیزم فعلن بسه تا مامانی بره واسه آوردن شام.

دوست دارم یه عالمههههههههههههههههههههههههه.