هفت ماه و نیمگی عسل خانم

دختر نازم عسل قشنگم

چند وقتی میشه که مامانی فرصت نکرده برات بنویسه الانم که دارم تند تند تایپ میکنم تو خانمی تو بغلمی و داری انگشتمو میخوری آخه لثه هات کلی درد دارن کاش زودتر دندونات در بیادو اینقدر درد نکشی.

نفس مامان الان یه هفتست که میشینه.آره قشنگم خود خودت بدون کمک دستات میشینی یه کار جدیدیم که میکنی و از سی دی های بیبی انیشتین یاد گرفتی اینه که مثل عروسکا سرتو تکون میدی.وقتیم که روزای تعطیل من تو اتاق خوابم و شما پیش باباتی هی میای دم اتاق با دستات میزنی به در تا من بیام ولی از بستا صبح نذاشتی من بخوابم مامانی بیهوش بیهوشه اینارم بعدن بابایی براش تعریف کرده.

دو روز پیش رفتیم میدون ولیعصر تا برا عروسی دایی لباس بخریم ولی هیچی نخریدیم جز یه لباس عروس قشنگ واسه دخمل گلم

اینم عکسش

دیروزم که مهمون داشتیم خاله اینا اومده بودند مامانیم از فرصت استفاده کردو یه عکس از دخمل گلشون پریا خانم با شما انداخت

این عکس پریا جون و عسل خانم

لازم به ذکره که داداش گل پریا جون افتخار ندادند که عکس بگیرن گفتم که فردا امیر خان شاکی نشن که چرا من عکس ندارم.راستی دیروز خاله اینا یه پیرهن قشنگ از مکه برات سوغاتی آورده بودند خیلی قشنگه هنوز نذاشتی تا تو تنت ببینم .دستشون درد نکنه.

خوب مامان جون دیگه داری نق میزنی بریم تا بخوابیم تا بعد ببینم میذاری بازم برات بنویسم.