عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

نخستین هدیه آسمانی

امید زندگی مامانو بابا

1389/10/28 13:56
نویسنده : مریم طالبی
429 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دوشنبه ٢٧ دی ماه سال ١٣٨٩ تصمیم گرفتم خاطرات تو نوگل قشنگمو بنویسم..البته مدتهاست که جسته گریخته هر وقت تو خانمی بذاری چند خطی یادداشت میکنم ولی الان به لطف نی نی بلاگ تصمیم گرفتم برات بنویسم.از تمام لحظات انتظار تا به دنیا اومدن تو فرشته کوچولوی مامانو بابا که دنیای مارو کلی  تغییر دادی.مامانت قبل از به دنیا اومدنت شاغل بودو کار میکرد.هم زبان درس میداد هم توی یه شرکتی مشغول بود ولی تو خانمی چنان انقلابی توی دل مامان به پا کردی که کارو تدریسو به کلی فراموش کردمو خونه نشین شدم.حالا بماند که چقدر اوضاع روحیم به هم ریخته بود.از هر غذایی بدم مییومد تازه از  بوی ماشین نوییم که تازه خریده بودیمم بدم میومد .باورت نمیشه هر وقت جایی میخواستیم بریم قبل از سوار شدن اول شیشه هارو پایین میکشیدم.بابات اون روزا یکم بهم میخندید جالب اینجاست که وقتی دنیا اومدی برعکس همه بچه ها که عاشق ماشین سوارین از ماشین بدت میومدو گریه میکردی.آره گل قشنگم یادمه روزی که فهمیدم داری میای راستش یکم شوکه شدم تقصیر خودم نبود به خدا آخه مامانت خیلی فعال بود دوست نداشتم از صبح تا شب خونه بشم به خاطر وضعیتم حتی پشت فرمونم نمیتونستم بشینم باید منتظر میشدم تا بابایی بیاد اونوقت بریم بیرون واسه گردشو خرید .خیلی خیلی سخت بود ولی خدا رو شکر گذشت.ماهای آخر که واقعا" سخت بود زیاد نمیتونستم راه برم ولی با همون وضعیت رفتیم برات کلی خرید کردیم یه اتاق برات درست کردیم که خودمون بهت حسودیمون شد.بهترین مارک کالسکه رو برات خریدیم .تختو کمد که دیگه نگو و نپرس تمام یافت آبادو زیر پا گذاشتیم تا چیزی رو بخریم که از همه زیباتر باشه.با اون شکم گندم که تو توش بودی صد دفعه میشستم دوباره راه میافتادیم.اینا همه به عشق اومدن تو گلم بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)