عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

نخستین هدیه آسمانی

منزل را برای کودکتان ایمن کنید

معمولا والدين در مورد حفاظت از كودكانشان در برابر ابتلا به بيماريها سوء استفاده يا كودك ربايي بسيار نگران هستند. اما بسياري از آنها از مهمترين خطري كه مي تواند ايمني و سلامت كودكشان را تهديد كند غافل مي شوند: خانه! كودكان از ابتداي تولد تا سن پنج سالگي در معرض آسيبهاي جدي در خانه قرار دارند. هرساله تعد زيادي كودك به علت سوانح و اتفاقات به اورژانس منتقل مي شوند. بسياري از كودكان در منزل دچار جراحت مي شوند و گاهي اين جراحت به حدي شديد است كه بايستي به بيمارستان رسانده شوند. خطر بروز جراحت براي كودكان در دومين سال زندگي بيشتر از ساير مواقع است. افتادن و سقوط عامل نيمي از جراحات هستند؛ و آتش بيشترين تعداد مرگ و مير را موجب مي شود. پس بهتر اس...
5 اسفند 1389

این منم توی اصفهون از پل خواجو و سی و سه پلم تا من نگم خبری نیست که نیست

امروز چهارشنبه چهارم اسفند ماه سال هزارو سیصدو هشتادو نه برای عسل گلم میگم که مامانی شما دو روز پیش برای اولین بار از تهران خارج شدی و واسه انجام یه سری کارای نیمه تموم مامانی توی اصفهان به اونجا رفتی.اولش خیلی نگران بودم که نکنه طاقت نیاری ولی خدا رو شکر ماه ماه بودی جز چند مورد کوچیک که مامانی کاملن به شما حق میداد یکیش وقت ناهار توی رستوران بود که اینقدر گریه کردی که نذاشتی ناهارمو بخورم.دومیشم ساعت 8 شب توی هتل بود که به شدت خوابت میومد و با وجودی که هتلمون نزدیک سی و سه پل بود و دلمون میخواست بریم بیرون به خاطر شما خانمی مجبور شدیم بمونیم توی هتل.خلاصه فرداشم که مامانی تا ظهر کار اداری داشتو بعدشم رفتیم خونه یکی از هم دانشگاهیهای س...
5 اسفند 1389

این منم توی اصفهون از پل خواجو و سی و سه پلم تا من نگم خبری نیست که نیست

امروز چهارشنبه چهارم اسفند ماه سال هزارو سیصدو هشتادو نه برای عسل گلم میگم که مامانی شما دو روز پیش برای اولین بار از تهران خارج شدی و واسه انجام یه سری کارای نیمه تموم مامانی توی اصفهان به اونجا رفتی.اولش خیلی نگران بودم که نکنه طاقت نیاری ولی خدا رو شکر ماه ماه بودی جز چند مورد کوچیک که مامانی کاملن به شما حق میداد یکیش وقت ناهار توی رستوران بود که اینقدر گریه کردی که نذاشتی ناهارمو بخورم.دومیشم ساعت 8 شب توی هتل بود که به شدت خوابت میومد و با وجودی که هتلمون نزدیک سی و سه پل بود و دلمون میخواست بریم بیرون به خاطر شما خانمی مجبور شدیم بمونیم توی هتل.خلاصه فرداشم که مامانی تا ظهر کار اداری داشتو بعدشم رفتیم خونه یکی از هم دانشگاهیهای ...
5 اسفند 1389