عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

نخستین هدیه آسمانی

نوروز 1393

1393/1/17 11:31
نویسنده : مریم طالبی
471 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشگل من.الان ساعت 11 و نیم شبه 16 فروردین سال 1393 و شما لالا کردیو و بابایی هم الان شب به خیر گفت و رفت بخوابه.امروز بعد از تعطیلان چندین روزه بابا جون رفت سر کار و شما چون دلت واسه بابایی تنگ شده بود کلی بیتابی کردی.اولش از اونجا شروع شد که من داشتم عکسای شمالو چک میکردم که یهو چشت افتاد به عکس بابایی و زدی زیر گریه که الا و بلا من بابامو میخوام.دلم واسش تنگ شده.من زنگ زدم به بابا مهرداد و با چشای اشکی و بغض گرفته بهش گفتی بابا جون کی میای.برام دوچرخه بخری.بابایی هم گفت ای بدجنس .دلت واسه من تنگ شده یا دوچرخه.ولی خواییشدلت واسه دوچرخه تنگ شده بود چون دم غروبی میگفتی مامان دوچرخه نمیخوام بگو باباجون بیاد.

ما نیمه دوم نوروزو رفتیم محمود آباد ویلای مامان  آذر خدا بیامرز.دقیقا نهم فروردین ماه بود.یعنی روز تولد من.بابا جونم کلی اونجا منو سورپرایز کرد و برام یه کیک خوشگل خرید و با هم سه نفری جشن گرفتیم.البته ناگفته نمونه که واسه اینکه شما ناراحت نشی یه درمیون تولد من میشد و بعدش شما تا شما هم کلی خوشحال بشی.

 

 

تولد مریم

توی شمال یکی از همسایه ها یه سگ داشت به اسم جسی که شما خیلی دوسش داشتی و همش بهش میگفتی داگی.و کلی باهاش بازی کردی و اینقدر باهاش جور شده بودی که داده بودنش دستت و باهاش پیاده روی میکردی.

 

 

 

عسل و جسی 1

عسل و جسی 2

عسل و جسی 3

عسل جون عاشق شماله و تنها جایی که من میتونم با خیال راحت به کارام برسم و بهم گیر نمیده اونجاست.عاشق دریا و شن بازی هم هست و با سطل و وسایل شن بازی که از بازار محمود آباد واسش خریریم کلی شن بازی کرد.

 

عسل و شن بازی1

عسل و شن بازی 2

در ادامه هم چند تا از عکسای عسل جون بابابای مهربونش در ویلای محمود آباد

 

محمود آباد 1

محمود آباد 2

محمود آباد 3

محمود آباد4

محمود آباد5محمود آباد6

محمود آباد7

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)