جمله های با مزه عسلی
نفسکم !جیگر طلای من
امروز 15 آوریل 2013 روز دوشنبه ساعت 11:35 دقیقه صبح هست و شما رفتی روی میز توالت مامان و داری خرابکاری میکنی .و منم حریفت نمیشم.منم دارم از فرصت استفاده میکنم و تند تند جملات جدیدو مینویسم.الانم هی داری داد میکشی میگی مااااااااماااااااااان بیا انگشتر عسلو چسب بزن.واسه اینکه منو بترسونی هم هی میگی مامان بیااااااااااااا داره میافته!یعنی دارم میافتم.
یکی از جمله ای بامزه عسلی اینه:وقتی یکی جلوی راهشو بگیره مثلن من یا بابا یی میگه ماماااااااااان درو باز کن یا بابااااا اااااادرو باز کن.
وقتی لباسشو نمیتونه درست بپوشه با گریه میگه مامان اشتباست.به موهام میگه موهیام.
اینم عکس یه اسباب بازی موزیکال بامزه که واسه دخمل گلم خریدیم.البته قرار نبود واسش بخریم ولی چون واسه بهار کوچولو نینی دایی مجتبی اینا خریدیم واسه عسل جوجو هم خریدیم که وقتی میریم اونجا نخواد خرابش کنه.یا ورش داره بیارتش.حدسمم دقیقن درست بود.وقتی میخواستیم بیاییم خونه دقیقن دست گذاشت روی همونو و گفت الا و بلا میخوامش و دایی مجتبی مجبور شد تا پایین بیاد تا اون یکی رو ببره بالا واسه بهار جون
.
دیروزم با دخمل نازم رفتیم کلی گردش.بابا جون نتونست بیاد اخه پای بابا جونی سر کار آسیب دیده بود و به مامانی هم نگفته بود تا اومدش خونه.طفلکی بابایی خدا خیلی خیلی بهش رحم کرده بود.خدا جونم.سایه بابایی عسلی همیشه همیشه بر ما باشه و هیچ وقت هیچ وقت اینجوری نشه.امین.
عاشقتم جوجو کوچولوی من.