عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

نخستین هدیه آسمانی

اولین کابوس شبانه عسل جون

دخمل ناز مامان   درست هفته پیش بود که یه شب توی خواب با صدای بلند جیغ زدی و از خواب پریدی تا حالا چنین واکنشی رو ازت ندیده بودم.با صدای بلند فقط جیغ میزدی و گریه میکردی و با اشاره به زبونت هی میگفتی مامان زنبور گاز گرفت.برام خیلی جالب بود چون نه خدارو شکر تا به حال زنبور نیشت زده بود و نه اینکه اصولن بک گراندی از اینکه زنبور واقعن چی هست و یا ممکنه کسی رو نیش بزنه داشتی.خلاصه کلی بغلت کردم و طبق معمول ناز و نوازشت کردم که شما خانومی خوابت برد.     فردا قراره با دختر خوشگلم بریم خونه خاله الیش.برای اولین باره که داریم تنهایی یعنی منو عسلی میریم و چون میخوام ماشین نبرم و از حمل و نقل عمومی(مترو)استفاده کنم.&n...
22 اسفند 1391

مامان چراغ روشن شد....

عزیز دل مامانی الان ساعت 10:30 دقیقه شب 8 اسفند ماه سال 1391 شمسی هست و تا عید چیزی نمونده و مامانی همچنان منتظر برای یک خبر خوب که شما دختر گلم هم همش برام دعا میکنی میگی خدایاااااااااااااا سی اس کو مامانم بیاد . هوریااااااااااااااااااا الهی مامان فدات شه با اون دعا کردنت. امروز که بابایی اومد رفتیم بیرون تا بنزین بزنیم .دیدیم عسلی هی میگه مامان چراغ روشن شد.مامان چراغ روشن شد.اولش نفهمیدم منظورم چیه بعد دیدم دستشو گرفته به طرف آسمون .کلی خندیدیم .اخه نفس مامان واسه اولین بار بود که قرص کامل ماهو میدید و به خاطر نور زیادش فکر کرده بود که چراغ روشن کردند.الهی دورت بگردم با این حرفای قشنگت! عسل خانم هر چند وقت...
8 اسفند 1391

از دست این عسل شیطون من چکار کنم!

الان برای بار دومه که دارم تایپ میکنم چون مامانی شما اومدی و یه اینتر زدی و همه چیزایی که نوشته بودمو پروندی وقتیم شاکی شدم و به بابایی گفتم بابا جون گفت دستش درد نکنه کلن خوش به حالت با این بابای مهربون که همیشه طرفدارته   امروز ٢٧ آذرماه سال ١٣٩١ شمسیه و ساعت ٩:١٥ دقیقه دختر گلم داره طبق معمول گریه میکنه که لاکمو باز کن مامان برام لاک بزن کلن عاشق لاک زدنی خانمی هزار بارم برات لاک بزنم بازم میخوای   دیروز برای اولین بار دختر گلم برفو دید کلی ذوق کرده بودی مامانی همش میگفتی مامان آسمون کلیم هیجان به خرج دادی   دختر نازم عاشق نقاشی کردنه از اون مداد رنگی ٣٦ رنگی که مامانی بهت داده بود الان فقط چند...
7 اسفند 1391

دختر گلم رفته موهاشو کوتاه کرده!

امروز شنبه 16 فوریه 2013 میلادی و الان عسل خانم توی بغل مامانش نشسته و مامانی داره تند تند تایپ میکنه.اعسلکم الان ساعت یک ربع به 12 شبه و همش داره میگه بریم بخوابیم و هر چی میگم ایمیل چک کنم میگه نه شات دان کنیم.بعدم میگه چرا دعوام میکنی من میگم مامان جان من کی دعوات کردم .لباشو گاز میگیره میگه چرا اینجوری میکنی چرا دعوا میکنی الانم یادش افتاد داره گریه میکنه .آهان میگه من دارم گریه میکنم .نمیکنه ....آخه خوابش میاد جیگر من امروز با مامان مریم رفتیم موهای عسل خانوما کوتاه کردیم.خیلی ماه شده خانمی اونجا مامانی گوشیشو داد دستش تا آروم بشینه .عسل خانومم در حال نگاه کردن عکساش میگفت این عسل خانومه داره خرابکاری میکنه.اونجا همه عاشق دخترم ...
7 اسفند 1391

هوراااااااااااا عسلی من لباس عیدشو خریده

دختر گلم.نفس مامان این لباسای خوشگل که تن عسل خانومه لباسای عید دختر خوشگلمه و قراره توی نوروز 92 ایشاا.... باهاشون بره عید دیدنی.اون پیرهن خوشگله الان که ساعت یک شبه هنوز تن دخترمه و هر کاری کردیم درش نیاورد.ببینم فردا صبح میتونم حریف این خانومی بشم یا کلن ترتیبشو تا عید میده.در هر حال ما تلاشمونو میکنیم        . الهی من قربون اون خنده های ماهت بشم.که هی میای میگی مریم طالبییییییییییی-مریم طالبییییییییییی.لباسام کجاس؟من دورت بگردم که میگی الهی من قربون شما بشم .نفس طلام خدا نکنه الهی من دور تو بگردم که عاشقتم.     جیگر من کلی ذوق کرده که مامانش براش اینا رو خریده! ...
7 اسفند 1391

اینجا استانبول

عسل مامان نفسک من بالاخره اون روز سرنوشت ساز امتحان مامان رسید و رفتیم استانبول تاریخ سفر ١١ نوامبر ٢٠١٢  الانم میخوام عکسای دختر گلمو توی استانبول بزارم اولش بگم که اونجا بچه خیلی کم بود واسه همین هر جا میرفتیم بد جوری عسلی رو تحویل میگرفتن حتی یکی از مغازه ها به لباسش نظر قربونی زده بودن توی خیابون کنار هتل که قدم میزدیم همه فروشنده ها بغلش میکردن و ماچش میکردن توی هتلم که کلی خاطر خواه پیدا کرده بود و به خاطر عسل خانم کلی بهمون توجه میکردن   این عکس عسل خانم با مسئول پذیرش هتل ادورا در استانبول     اینم خیابون کنار هتل در محله سرکه جی که تمام فروشنده هاش عسلو میشناختن   ...
27 آذر 1391

عسل یعنی عشق

دختر گلم نفس مامان     اینروزا مامانی بدوری گرفتاره اخه ه امتحان خیلی خیلی مهم اره که باید حتمن توش قبول بشه میدونم توی این مدت خیلی مامانتو تحمل کردی میدونم وقت ندارم زیاد ببرمت بیرون ولی مامان جون به خدا قول میدم به زودی زود ایشاا... بعد قبولیم همه اینا رو جبران کنم   نفسک من شبا که میخواد بخوابه میگه مامان قصه بگو تو جنگل .راستش مامانی از بس قصه بز بز قندی و واست به شکلای جورواجور گفتم هر وقت میخوام بگم یکی بود یکی نبود خودم خندم میگیره چکار کنم مامان جون قصم نمیاد ولی قول میدم خرید چند تا کتاب قصه جزئ برنامه های بعدیم باشه.     عسل مامان معتاد سریال اکستراست البته فرانسویش بابا...
6 آبان 1391

نازنینم تولدت مبارک

دختر زیبای من     از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . عشق مامان مریم و بابا مهرداد تولدت مبارک   دختر نازم قشنگ مامان یک سال بزرگتر شدی و الان واسه خودت خانمی شدی الان میخوام اول از همه عکس کیک تولد دخمل گلمو بزارم که از وقتی دیدیش واسه گلای روش گریه کردی دست آخرم تا ازمون نگرفتی آروم نشدی بیشتر عکساتم با این گل روی کیکت گرفتی     در ادامه هم عکسای دخمل قشنگم در تولد دو سالگیش             &n...
31 شهريور 1391

اینم سرسره عشق عسل خانم

نفس مامان دختر گلم این چند تا از عکسای شماست در حال سرسره بازی که عاشقشی کلن جرات نداریم از جلوی یه پارک رد شیم چون تا سرسره ببینی روزگارمونو سیاه میکنی! نیوفتی خانمی نه مواظبه دخترم دورت بگردم که اینقدر حواست هست به خودت کلن بیشتر پله ها رو دوست داری تا سرسره عاشقتم جوجوی مامان ...
19 شهريور 1391