عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نخستین هدیه آسمانی

سفر شمال

نفس مامان عسل خوشگلم شهریور ماه سال 1393 با داداش آدرین سه ماه و نیمه و مامان و بابا جون راهی محمود آباد شدیم و شب رو در همون هتلی که عروسی من و با باجون اونجا بود سپری کردیم.منو بابایی واسه عروسیمون یه شب هتل ترنجو اجاره کردیم واسه همه دوستا و فامیلایی که از تهران میاومدن تا بعد از عروسی آلاخون والاخون نشن.خیلی خیلی خوش گذشت بهمون و بعد از 9 سال با فرشته هام دوباره  رفتیم اونجا و برامون تجدید خاطره شد.عسل جون کلی کنار ساحل آب بازی کرد و مجبور شدم چند بار بیارمش بالا تو سوییت و حمومش کنم و دوباره میرفت دریا و همون آش و همون کاسه. اینم چند تا از عکسای سفر یکروزه شمال .دختر گلم عسل خانم الهی من دورت بگردم با اون خنده قشنگت ...
12 مهر 1393

بدون عنوان

نفسک مامان سه شنبه گذشته تولد حضرت علی بود و من به  شما توضیح دادم که امروز روز پدره و بابایی اومد باید بری ماچش کنی و بگی بابا جونی روزت مبارک.شما هم با کلی خجالت رفتی بابا جونو ماچ کردی.بعدشم گفتی بابایی بریم دریاچه دوچرخه سواری میخوام به حرضت علی پز بدم.من و بابایی هم کلی زدیم زیر خنده.کلن دخترم تو خط پز و اینجور چیزاست.خیلی دوست داره یه چیزی که براش میخرن به همه نشون بده.   یه کار دیگه ای هم که دیروز کرد و کلی خندیدیم این بود که میگفت بابایون اون طرف مامانیون اون طرف به جای آقایون و خانوما  .نمیدونم از کجا فهمیده که باید زن و مردا از هم جدا باشن.شاید از اثرات برنامه های تلویزیون باشه.   ...
24 ارديبهشت 1393

هشتمین سالگرد ازدواج بابا مهرداد و مامان مریم

به همین زودی هشت سال گذشت.اصلا" باورم نمیشه که اینهمه وقت از زمان ازدواج من و بابا جون گذشته باشه.الان دیگه یه دخمل ناز سه سال و هفت ماهه دارم و یه کاکل زری هم توی راه دارم که ایشاا... تا یک ماه دیگه به جمعمون ملحق میشه.بابا جون مهرداد مثل همیشه مامانی رو سورپرایز کرد و برام یه کیک خوشگل خرید.البته عسل جون خواب بود و چون میدونستم عاشق کیکه و هر وقت کیک میبینه فکر میکنه تنها مناسبت ممکن که میشه براش تعریف کرد تولد خودشه.بهش دست نزدیم تا بیدار بشه.حدسمم کاملن درست بود .وقتی از خواب پاشد یه راست دویید سراغش و با کلی ذوق گفت باباجون دسستت درد نکنه که برام تولد گرفتی.بلند بلندم شروع کرد برای خودش آهنگ تولد تولدو خوندن.من و بابا مهردادم کلی ذ...
10 ارديبهشت 1393

اولین دوچرخه

امروز یکشنبه 17 فروردین سال 1393 شمسی و امروز اولین روزی هست که عسل خانم ما صاحب اولین دوچرخه میشه.ساعت 4 بعدازظهر باباجونش بهم زنگ زد که حاضر شین دارم میام بریم واسه عسلی دوچرخه بخریم.البته ناگفته نمونه این هدیه داداش آدرینه برای عسل جون به خاطر همه صبوریهاش و مهربونیهاش.یه کار دیگه هم داشتیم اینکه بریم واسه باباجون کفش بخریم.مدتها بود که کفش بابایی خراب شده بود و وقت نمیکردیم بریم بیرون خرید کنیم.ساعت 4.5 دیدم بابا جون درو بازکرد اومد تو.گفتم چرا زنگ نزدی ما بیاییم.دیدم زد زیر خنده که اومدم کفشامو عوض کنم.پاهاشو نگاه کردم دیدم یه کفش ایمنی پاشه.گفتم کفشات کو.گفت دزدیدن.کلی دلم واسه اون بیچاره ای که اون کفشارو برده بود سوخت.آخه اگه به خود ب...
18 فروردين 1393

نوروز 1393

دختر خوشگل من.الان ساعت 11 و نیم شبه 16 فروردین سال 1393 و شما لالا کردیو و بابایی هم الان شب به خیر گفت و رفت بخوابه.امروز بعد از تعطیلان چندین روزه بابا جون رفت سر کار و شما چون دلت واسه بابایی تنگ شده بود کلی بیتابی کردی.اولش از اونجا شروع شد که من داشتم عکسای شمالو چک میکردم که یهو چشت افتاد به عکس بابایی و زدی زیر گریه که الا و بلا من بابامو میخوام.دلم واسش تنگ شده.من زنگ زدم به بابا مهرداد و با چشای اشکی و بغض گرفته بهش گفتی بابا جون کی میای.برام دوچرخه بخری.بابایی هم گفت ای بدجنس .دلت واسه من تنگ شده یا دوچرخه.ولی خواییشدلت واسه دوچرخه تنگ شده بود چون دم غروبی میگفتی مامان دوچرخه نمیخوام بگو باباجون بیاد. ما نیمه دوم نوروزو رفتیم م...
17 فروردين 1393

مامانی شرمندتم.

دختر کوچولوی من.عسل زیبای من امروز چهارشنبه 3 دی ماه سال 1392 ساعت 11 شبه و من در حالی دارم این متنو برای دختر خوشگلم مینویسم که شما لالا کردی کنارم و بابایی هم داره یواش یواش میخوابه.برای اینکه نور اذیتتون نکنه رفتم کنار آشپزخونه تا از نور اونجا استفاده کنم.که بابا جون مهربون گفت اونجا سرما میخوری بیا همین جا.چراغارو روشن کن.ما خوابمون میبره.بابا جونه دیگه.یه مهربون به تمام معنا.ممنونم ازش برای اینکه تمام بد اخلاقیهای من رو تحمل میکنه.آخه این روزا مامان بدجوری بد اخلاق شده .دست خودشم نیست .به خاطر حالت تهوع شدید و سردردهای دوران بارداریه.اخه بزودی داداش ادرین هم به جمع خونواده ما اضافه میشه و تموم این مشکلات تموم میشه.انشاا.... و اما تو...
16 فروردين 1393

عکسای مهد عسل جون

       عزیز دلم .قربون اون لبخند قشنگت بشم.    عاشق اون ژستای قشنگتم مامان جون   اینم یه عکس دیگه از دختر ماهم نفس منی اینم لبخند یه فرشته آسمونی خونه مامان فاطمش     عاشقتم جوجو کوچولو ...
25 مهر 1392

منزل را برای کودکتان ایمن کنید

معمولا والدين در مورد حفاظت از كودكانشان در برابر ابتلا به بيماريها سوء استفاده يا كودك ربايي بسيار نگران هستند. اما بسياري از آنها از مهمترين خطري كه مي تواند ايمني و سلامت كودكشان را تهديد كند غافل مي شوند: خانه! كودكان از ابتداي تولد تا سن پنج سالگي در معرض آسيبهاي جدي در خانه قرار دارند. هرساله تعد زيادي كودك به علت سوانح و اتفاقات به اورژانس منتقل مي شوند. بسياري از كودكان در منزل دچار جراحت مي شوند و گاهي اين جراحت به حدي شديد است كه بايستي به بيمارستان رسانده شوند. خطر بروز جراحت براي كودكان در دومين سال زندگي بيشتر از ساير مواقع است. افتادن و سقوط عامل نيمي از جراحات هستند؛ و آتش بيشترين تعداد مرگ و مير را موجب مي شود. پس بهتر اس...
25 مهر 1392